ماه ماهی است که مرا هم دعوت کرده ای که بیایم در خانه ات تا با تو سخن بگویم، تا با من سخن بگویی، تا از تو بخواهم تا برایم اجابت کنی. مرا به سفره مهربانی خودت راه داده ای اما من مانده ام چه بگویم! می دانم اگر بزرگی با کرمش مرا دعوت کند تا از او چیزی بخواهم، برای اهانت به او همین بس که از او چیزی نخواهم. ادب آن است که از بی نیاز بخواهی و از او طلب کنی. اما مانده ام من که از تو چه بخواهم، چه بگویم؟! خدایا من مانده ام که چگونه در این ماه، حرفهای تکراری رمضانهای گذشته را بزنم و و باز با تو پیمان ببندم و چون گذشته بر سر پیمان نمانم! کی می شود که ابواب دل من هم همراه با ابواب رحمت تو گشوده شود و صدای ناله من هم مانند صدای دعوت تو بلند گردد... . یا علی یا عظیم... رسولخدا صلی الله علیه و آله گام بر منبر گذاشت، رو به جماعت کرد با نگاهی مهربان، زبان گشود مثل همیشه با حمد و ثنای خدایش، در نگاهش شور و هیجان موج می زند گویی خبری ، مژده ای در راه است و او می خواهد مژده رسان باشد: مردم! ای مردم! ماه خدا با برکت و رحمت و آمرزش، به سوی شما روی آورده و آغوش گشوده . ماهی که همگی ،خوب و بدتان ، زشت و زیبایتان، به مهمانی خدا دعوت شده اید. آگاه باشید که دعوت کننده، خداست و میهمانی، میهمانی دوست است و سفره، سفره اوست! بدبخت کسی است که از این ماه بهره ای نبرد و از این سفره، لقمه ای بر نگیرد! شب نیمه شعبان است، شب مبارکی است خیلی مبارک! در ضمن، شب شادی و سرور هم هست. امسال هم غرفه هایی که به همین مناسبت در هر خیابان و کوچه ای بر پا شده است به مقتضیات زمان عمل کرده و به مردم همیشه در صحنه، کیم و بستنی می دهند. مردم هم انگار برای اولین بار است که می خواهند کیم و بستنی بخورند، در رسیدن به کیم و بستنی به هم رحم نمی کنند. به هر حال السابقون السابقون اولئک المقربون! کسی به ترافیک ایجاد شده و وقت هدر شده دیگران توجه نمی کند. خب البته نباید هم توجه کند چون مهم کیم است و بس! کسی به خیابانی که حالا پر از آشغال شده است توجه نمی کند. خب نباید هم توجه کند چون مهم کیم است و بس! کسی به جوانی که کیسه زباله به دست، 500 متر آن طرف تر ایستاده تا از کسانی که کیم و بستنی گرفته اند، بازمانده و آشغالها را تحویل بگیرد توجه نمی کند. خب نباید هم توجه کند چون مهم کیم است و بس! کسی در این شب، به امام زمان که بر مسلمانی ما تأسف می خورد توجه نمی کند. خب نباید هم توجه کند چون مهم کیم است و بس!! از دور که چشمم بهش افتاد، داشت با خودش حرف می زد، گاهی هم به روبروش نگاه می کرد و انگار که کسی رو می بینه یک چیزیایی می گفت. وقتی به نزدیکیش رسیدم چشماش یک کاسه خون شده بود و عرقی رو پیشونیش نشسته بود. من رو دید و گفت :سفارش من رو کردی؟ گفتم: سفارش چی؟ گفت: کراک دیگه! گفتی کراک به ما برسونه؟! حالا دیگه نمی ترسیدم، دلم براش می سوخت. هنوز که چند روز از این جریان می گذره، یادش ناراحتم می کنه. اونم یک آدم بود، یک ایرانی، یک جوون ایرانی، سنش هم از من کمتر بود! براش ناراحتم خیلی! اما یه عده هستند که وقتی جوون ایرانی رو اینجوری در توهم می بینند، قند توی دلشون آب میشه!
مونده بودم که چی جواب بدم. با ترس سوار ماشین شدم و اون در توهمات خودش با کسی که نبود حرف می زد...
وقتی به خودم نگاه می کنم من همان پیر بخت برگشته ام... ولی شما عزیزی که این چند جمله را می خوانی! بر خودت نپسند که چون من پیر بخت برگشته شوی...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |